ساعاتي پس از صبحانه در اين صبح سراسر تعطيل چه فرق ميکند تن به آن ساتنِ لغزان و خنک بسپاري يا به تکهاي از آفتاب پاييزي که دارد در به در و پنجره به پنجره دنبالت ميگردد از طرز نگاهم بايد حدس ميزدي که من ظاهرن فراموشکار و سر به هوا خطوط کشيدهي اندامت را دقيق تا مرز نامرئيشدن هرچه پيراهن از بَر کردهام اگر ميدانستي جايت سر ميز صبحانه چقدر خالي است و قهوه منهاي شيرينزبانيِ تو چقدر تلخ من و اين آفتاب بيپروا را آنقدر چشمانتظار نميگذاشتي قهوهات دارد
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت